سوال – جوان سی ساله هستم که لیسانس دارم ولی بیکار هستم و مجرد هستم . وضع مالی ام هم خوب نیست . با جیب خالی چطور میشود به سمت خدا رفت ؟
پاسخ - اگر شما پدر پولدار داشتی ، جیب پُر پول هم داشتی ، شغل هم داشتی و یکنفر هم می آمد به خواستگاری تو و دخترش را به تو تعارف می کرد ، اینجا دیگر با خدا کار نداشتی ؟ چه همه ی آنهایی که همه ی نعمت ها را دارند با خدا کار دارند و چه کسانی که همه ی نعمتها را ندارند ، باز با خدا کار دارند . چون تمام آنچه که دارند ، بهانه است . هر چه هست و نیست خود خداست . چرا من این را باور نمی کنم ؟ ماشین بنزین می خواهد تا راه برود ولی این بهانه است . خدا میتواند ماشین بدون بنزین را هم راه ببرد . پدر شهید محمد جوادی می گفت : ماشین بنزینش تمام شده بود و قرار بود بچه ها بنزین بزنند . در یک ماموریت بنزین ماشین تمام شد و من به بچه ها گفتم : مگر قرار نبود بنزین بزنید . گفتند : ببخشید . فراموش کردیم . گفتم : در این بیابان چکار کنیم ؟ محمد گفت : میشود من رانندگی کنم . گفتم : می خواهی شق القمر کنی ؟ او پشت ماشین نشست . بسم الله گفت و ماشین را روشن کرد و به مقصد رسیدیم و گفت : تا من زنده هستم این را به کسی نگویید . محمد نه پیامبر بود نه امام . فقط باور کرده بود هر چه در این عالم است بهانه است و فقط خدا در این جهان کارگردان است . ای جوان عزیز ، خدایی که می تواند با پول و شغل زندگی کسی را راه بیندازد ، می تواند بی پول و بی شغل هم زندگی کسی را راه بیندازد . من باید اتصال خودم را با خدا درست کنم . اول باور کنم که آب بهانه ی رفع عطش است . همه ی علت رفع عطش نیست . سبب را خدا گذاشته است . یزید در آخرعمر به مرضی دچار شده بود که هرچه آب می خورد تشنه تر میشد . چاقو بهانه ی بریدن است . شما کجا دیده اید که با تار عنکبوت از یک شخصیت حفاظت کنند ؟ این محافظ بهانه ی حفظ است . این اسلحه بهانه ی حفظ است . او باید حافظ باشد . آنکسی که حافظ است با تار عنکبوت هم میتواند حفظ کند . هم با جیب پر پول می تواند دامادی راه بیاندازد ، هم با جیب بی پول می تواند دامادی راه بیندازد . در دانشگاه از من سوال کردند که در زمان شما خرج ازدواج چقدر بود ؟ گفتم : ده الی بیست هزار تومان . گفتند : الان ده الی بیست میلیون تومان است . گفتم : برای خدا ده هزار تومان با ده میلیون تومان برایش فرق دارد ؟ گفت : نه . گفتم : پس تو کار خودت را بکن . این جوان عزیز به کار خدا ، کار نداشته باشد . در این صورت مسئله ، ببینید خودش باید چکار کند ؟ من هم خودم مشکل دارم . عزیزی میگفت : همه ی زندگی من شده سمت خدا ولی خودم نمیدانم کدام سمت هستم . قرار نیست که ما برای خدا تکلیف مشخص کنیم . من بدانم باید چکار کنم ، او خودش میداند چکار کند . آقای قرائتی نقل می کردند که یک دانشجوی دختر خوب ، موقر و موفق بود که پدرش رفتگر شهرداری بود . در دانشگاه به دنبال این دختر خانم می آمدند ولی وقتی می فهمیدند که پدرش رفتگر است ، عقب می رفتند . این قدر دنبال این دختر آمده بودند و برگشته بودند که این دختر ناراحت شده بود و میگفت : خدایا این چه وضعی است ؟ چرا مردم باید با احساسات من بازی بکنند . من هم انسان هستم و به پدرم افتخار می کنم . از ناراحتی نامه ای به داخل ضریح امام رضا ( ع ) انداخت . گفت : ای امام رضا (ع) خودت کمک کن . این سیم باید وصل بشود ، امید از همه جا قطع بشود . در هنگام غبار روبی ضریح یکی از میهمانان تاجری بود که با پسرش به مشهد آمده بود . پسرش گفته بود که باید در اروپا ازدواج کند و پدر متدین هم دوست داشت پسرش در ایران ازدواج کند . پسر را به امام رضا آورده بود تا شفا بگیرد و نظرش عوض بشود . پسر میگفت : من امام رضا (ع) را دوست دارم ولی ازدواج باید در اروپا باشد . در غبار روبی این پدر را هم دعوت میکنند و او التماس می کند که یک کمی از غبارها را به او بدهند . کمی از غبار را در کاغذی می ریزند و پدر کمی از غبار ها را به سر و صورت پسرش می مالد ولی پسر همچنان بر سر حرف خودش است . شب پسر خوابش نمی رود . کاغذ غبار را بر می دارد و می بیند یک نامه است . به پدرش می گوید : اگر می خواهی من ازدواج بکنم ، این دختر را پیدا کن . اگر امام رضا (ع) می خواهد کار گردانی بکند می داند چکارکند . او خلیفة الله است . آدرس را پیدا می کنند . پسر دختر را می بیند و ازدواج صورت می گیرد . دختر هنوز مبهوت است . بعد از عقد می پرسد بگو چه کسی تو را اینجا آورده است ؟ پسر کاغذ را در می آورد . اگر من هر چه از اسباب عادی میخواهم برایم جور بشود ، پس اتصال به خدا کجاست ؟ من باید باور کنم که در دارا بودن هم باید متصل بشوم ، چه برسد به وقتی که ندار باشم . من به حال این جوان غبطه می خورم . همینکه سی سال دارد و گناه نکرده است . این لطف خدا بوده است و احساس می کنم که عسی ان تکرهو شی و هو خیر لکم . ان مع العسر یسرا . چون باور نداریم ، خد ا باز تکرار میکند . ان مع العسر یسرا . صبر کن ، به من اعتماد داشته باش ، نسبت به من بدبین نباش و تهمت هم نزن ، ببین برایت چکار می کنم .